روزمرگی های زندگی یک آدم آزاده

روزمرگی های یک انسان آزاده

روزمرگی های زندگی یک آدم آزاده

روزمرگی های یک انسان آزاده

روزمرگی های زندگی یک آدم آزاده

اگر فرصت کنم روزمرگی هایی در قالب زندگی - شغلی - سرگرمی و ... رو یادداشت می کنم

۵۶ مطلب با موضوع «روزمرگی با مردم» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بعد از کلی کش و قوس دادن اون سر ممیزی که ادعاش میشد اخر سر شریکمو فرستادم تا مالیات سال 99 شرکت رو ببنده - ی بلایی سر سر ممیزی اوردم که برگشته به شریکم گفته دیگه این رفیقتو نفرست اینجا کاراتونو امضا نمی کنم  laugh ی مقداری هم کمش کردن مالیات رو ... بیشتر کشش میدادم فکر کنم میتونستم مالیاتشو به صفر برسونم 

  • ۰
  • ۰

امروز از شمالی ترین نقطه تهران پریدم تو اداره مالیات جنوبی ترین نقطه تهران - صبر کردم تا سرممیزی شون پیداش بشه - طبق توافق مبلغ مالیات روی 2 م بسته شده بود بعد که سرممیزی رو دیدم ی پرونده برداشته میگه 9 تومن بوده با اعتراضت شده 2 م زود امضا کن برو - گفتم زود امضا کن برو دیگه چیه ممیزی گفته 1800 و توافق شده 1800 این چ وضعش تهدید کرد امضا نکنی دیگه کارتو راه نمیندازم angel منم رفتم پیش دادستان اداره بهش گفتم - گفتم این چ وضع برخورد هم تهدید میکنه هم مبلغ رو 6 برابر بیشتر زده laugh

  • ۰
  • ۰

فوت مهسا امینی و فیلم که تلویزیون ایران الان نشون داد ،،  منو یاد جلسه کمیته انضباطی واحد الکترونیکی دانشگاه آزاد انداخت که با غون همه توهین و تهدید و افشا کردن اطلاعات شکایتم از همکارشون قاطی کردم جواب همشونو دادم و فرداش سر از اورژانس بیمارستان دراوردم ی پرونده حمله قلبی برام ثبت شد تا بماند یادگار /// انسان ربات نیست frown​​​​​​احساس داره ... 

 

  • ۰
  • ۰

یکی از دوستان کارآفرین رو چندی پیش دیدم که میگفت به دلیل عدم رسیدن به کارافرین و قدرشو ندونستن ی سری از نیروهاش رو تعدیل کرده و یکی از کارگاهشم بسته بعد برنامه گذاشته تلویزیون درباره ایجاد اشتغال و کارآفرینی و میدون دادن به مردم و جوانان ...

  • ۰
  • ۰

دوست خوبم آمد و رفت

امروز برابر با ۱۴۰۱/۰۱/۲۶ === جمعه - ۲۶ فروردین ۱۴۰۱

 

سحر که تا وقت نماز و سرخی طلوع خورشید بیدار بودم ، کمی قرآن خوندم و نگاهی به معانی کرد ، خوابیدم تا ساعت 9 صبح چون قرار بود ساعت 11 صمیمی ترین دوستم بهم سر بزنه و بریم سمت خارج شهر ... روز خوبی بود هوای خنگ و ابری و کمی هم بارندگی ... انشالله تا ساعت 00.00 بامداد امروز هم به خوشی بگذره ... ... قدر دوستان خوب رو بدونیم ... خدا رو شکر

  • ۰
  • ۰

تو صف نونوایی بودم ،، با خودم گفتم میخوام بیشتر تو صف بمونم جامو میدادم به عقبیا ،، یکی رسید گفت جناب چقدر ساده و ساکتی همه رفتن جلو ، بهش گفتم زود قضاوت کردی خیلی حس قشنگی بود ... ولی ایرادی نداره نظرت محترمه !!!